شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا
خوبه من که خیلی حال کردم
دوستت قربونت بره من میبرسم //چرا// قربانت f
هر وقت بعد 120 سال رفتی اون دنیا وقتی خواستی از پل صراط رد شی و بهت گفتن یکی حلالت نکرده اون منم که به این بهونه یه بار دیگه میخوام ببینمت ...
خیلی شنیده بودم ولی.......
این بار معنی شو فهمیدم
موفق باشی همیشه......