حرفهای عشقولانه
 

زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد .

این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است.


عاشق بادم نمیشم آخه اون ام رفتنیه

یاد نوازش هاش فقط رو صورت ام موندنیه

با هرکی هم قدم میشم آخرراه جداییه

به هرکی دلبسته میشم عاقبتم تنهاییه


کاش آنقدر فقیر نبودیم تا برای پایمال شدن چیزی به جز قلبهایمان را تقدیم سرنوشت می کردیم


تو سکوت زرد پاییز که علاج هر چی درده یه مسافر دنبال دلش می گرده . می نویسه عاشقونه روی دیوار شبونه: توی بیداری آهن هیشکی عاشق نمیمونه . با دلی لبریز حسرت این مسافر گریه کرده دلشو داده به کسی که میدونه بر نمیگرده


در این دنیا که حتی ابرها نمی گریند به حال ما

همه از ما گریزانند تو هم بگذراز این تنها


 گلی میمیرد تا عشقی به وجود آید و پس از مدتها عشق میمیرد تا نهالی سبز شود


برگ از درخت خسته میشود

پائیز همش بهونه است


 چرا؟

 این روزها با هر که دوست می شویم

احساس می کنیم آنقدر دوست بوده ایم

 که وقت خیانت است


فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند دیروز با خاطراتش مرا فریب داد و فردا با وعده هایش مرا خواب کرد وقتی چشم گشودم امروزم  گذشته بود! !


 روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع

 سرمن وقت وداع گوشه دیوار گریست


کنم هر شب دعایی

                          کز دلم بیرون رود مهرت

ولی....

           آهسته می گویم :

                                       الهی ! بی اثر باشد.


اگر شب مال من بود

ستاره مال تو...!

اگر روزسهم من باشد

خورشید پیشکش ات...!

اما افسوس!

عاشقان تهی دست اند


در عشق راهی برای عقل نیست آنانکه عاقلانه عاشق شده اند
عاشق نیستند، عاقلند
.
آنانکه عاشقانه عاشق شده اند ، دیوانه اند
.


 شاید کسی رو که باهاش خندیدی یه روزی فراموش کنی ولی کسی رو که به خاطرش گریه کردی هیچوقت فراموش نمیکنی


 دل که بشکست از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است

 بار حمالان به دوش خود کشیدن ننگ نیست

 زیر بار منت نامرد رفتن مشکل است