شعرهای عشقولانه همراه با عکس
 

در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود. وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان . قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شدم به تنهایی و مرگ . کنار چوبیه دار از من خواستند تا اخرین خواسته ام را بگویم و ومن گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم


 

افسوس..آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمانی که دوستامان ندارند لجبازی می کنیم وبعد..........برای آنچه از دست رفته آه می کشیم.


 

و خداوند عشق را آفرید آن گونه که خود خواست نه آن گونه که عاشقان خواستند

پس تمامی عاشقان با هم رو به آسمان کنند و عشق را آنگونه که خود می خواهند از خدا بخواهند


کسی در باد می خواند
تو را تا اوج می خواهم

برای ناز چشمانت

چه بی صبرانه می مانم

د لم تنگ است و بی یادت

در این غربت نمی مانم

تو هستی در وجود من

تو را هرگز نمی رانم


 

مال منی و به اندازه دلم

یا معبدی که به سمت تو مایلم

بغض شبانه که از راه می رسد

خورشید وار می آیی مقابلم

حالا که از تو به دریا رسیده ام

                                              پس کو بساط رسیدن به ساحلم


فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای

که دور دور رفته ای

اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم

  و اشکهای خداحافظی را


 

برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت کردم
تو را سهم تمام رویاهایم کردم
انصاف نبود
تو که میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت میکنم
پس چرا
زودتر از تکه تکه شدنم

جوابم نکردی
برای خداحافظی
خیلی دیر بود

خیلی دیر

 

دلتون میاد نظر ندین؟