مرا تنها مگذار

 

مرا تنها مگذار! نمی خواهم دراتاقی که از بوی خورشیدتهی است نفس بکشم. نمی خواهم درمحاصره دیوارها و پرده هاباشم. نمی خواهم شکل ستاره ها راازیادببرم. بی تو لبخندمفهوم ندارد وزندگی یک معمای حل ناشدنی است.بی تو زمین یک توپ سرگردان است و دلم یک تکه یخ است . بی توشعرهای شرقی من بی معناست و گلهایی را که در باغچه کاشته ام رنگ وبویی ندارند. مراتنهامگذار! من نمیتوانم این همه کوه و صخره و آهن رابر شانه های نحیفم حمل کنم. من طاقت روبرو شدن باامواج بلنددریا وآرامش سپیداقیانوس راندارم. بی تو خواب بدمزه و تلخ است ومن هزاران سال است که پلک بر هم نگذاشته ام وهزاران سال است که آغوشم را به روی کسی نگشوده ام وهزاران سال است که آوازنخوانده ام. بی تو پنجره ها خالی ازمنظره اند وسینه ها خالی از شور و شوق مرا تنها مگذار! من نمی توانم ثانیه های سرد وساکت رابه طرف فردا هل بدهم وروی نزدیکترین درخت قلبم رابه یادگار حک کنم